حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود،
اما قایق نداشت؛
دل باخته سفر بود،همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید،اما ضجه نزد،
زخم داشت و ننالید،گریه کرد اما اشک نریخت.
مثل پرنده ای که دلش هوای آسمان داشت و در بند صیاد گرفتار بود.
حکایت من،
حکایت چوپان بی گله و ساربان بی شتر است .
حکایت من ... حکایت کسی است که پر از فریاد بود ... اما سکوت کرد تا همه ی صدا هارو بشنود ...!
حکایت کسی است که پر از امید و وفاست،اما حکایت تو،حکایت نا مهربانی ها است.....
نظرات شما عزیزان:
مهدی 
ساعت11:15---5 مرداد 1391
درد دارد … وقتي چيزي را کسر ميکني
که با وجودت جمع زده اي!!
فرانک جونی 
ساعت6:51---18 خرداد 1391
سلام وب خوبی داری خوشحال میشم بهم سر بزنی ممنون
Minoo 
ساعت10:04---5 خرداد 1391
در ضمن يادم رفت بهت بگم ،اگه مطالبت مثل وب قبليت غمناك باشن بهت سر نميزنم . بابا جمع كنين كاسه كوزه اتونو . تو ليلا فقط بلدين با پستاتون حال آدمو بگيرين . يكم خوشي بد نيست .
پاسخ:ژنتيكيه،دست خودمون نيست
ولي انصافا پستاي آبجيم يه چيز ديگه است (درس مث خودش )
لیلا 
ساعت0:42---5 خرداد 1391
آهسته گفت : خدا نگهدارت
در را بست و رفت ...
آدمها.............
مسئولیت خودشان را به گردن خدا می اندازند
لیلا 
ساعت22:43---3 خرداد 1391
slm behzad.
mobarake webe jadid.
پاسخ:مرسي عزيزم
کاش یکم بارون بگیره 
ساعت11:11---3 خرداد 1391
خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن، پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی . . .
سلام زیبا بود
اپم اگه دوست داشتی سر بزن
ناروني 
ساعت13:34---8 بهمن 1390
سلام
دلم برايت نوشت تا پسند دلت چه باشد
نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1398برچسب:
,
ساعت
9:8 توسط ائل بولبولی
| |